الان کجا هستم؟

کجا می‌خواهم بروم؟

سوال خوب و به جایی است، بار ها سعی کردم از زوایای دید مختلف به این مقوله نگاه کنم و بعد به نحوی خودم رو توی اون جغرافیای ذهنی متصور بشم ولی به هر دلیلی خیلی راحت نبود که به نتیجه برسم.

بعضی ها میگن برای این که بتونی ذهنت رو در ارتباط با موضوعی جمع و جور کنی باید بتونی عصاره تمام سیاره هایی که توی منظومه‌ی ذهنت میچرخن رو با تنها ۱ کلمه بیان کنی. و اون ۱ کلمه برای من متفکر» شدنه. این که تفکر تعریفش چیه و جایگاهش کجاست و آیا اصلا یک عنوان شغلی محسوب میشه یا نه رو دقیق نمیدونم. ینی تا جایی که میدونم کسی شغلش متفکر بودن نبوده ولی آدمای بزرگ و نامدار حتما متفکر بودن. حالا بحثی که پیش میاد اینه که، رب‌النوع‌های تفکر کسانی هستن که خودشون رو فیلسوف میدونن ولی یه جای کار میلنگه. درسته که تفکر باعث شده در تاریخ ماندگار بشن و بعضا اسمشون بار ها و بار ها تکرار بشه اما باعث نشده که تو زندگیشون به سعادت برسن. اکثر فیلسوف های بزرگ غربی یا به الحادشون افتخار میکردن و یا انحرافات اخلاقی شون رو با شجاعت بروز میدادن و حتی میشه گفت از روح و روان مالیخولیایی خودشون رنج میبردن و زندگی این دنیا رو هم زود به پایان رسوندن و در نهایت میتونم جمع بندی کنم که دنبال پوچی بودند و به پوچی رسیدند.

تفکر به تنهایی باعث نشد که اون‌ها نجات پیدا کنن، اما چون به نتیجه نرسیدند ما باید تفکر رو ببوسیم و بذاریم کنار؟ در نظر ارسطو سعادت انسان در اینه که به نقش و عملکرد درست خودش پی ببره و وجه تمایز انسان و حیوانات و نباتات رو در این میدونسته که سعادت هر کدوم به نحو مناسب و مقتضی تأمین میشه. اون چیزی که در انسان وجود داره و در دو مخلوق دیگه نیست توانایی در اندیشیدن و استدلال کردنه و ارسطو همین عامل رو باعث تمایز میدونسته. از طرف دیگه عملکرد مطلوب انسان در برخورداری از فضیلت عه و به کار گرفتن فضیلت باعث سعادت حقیقی میشه. حالا چرا از این حرف های قشنگ انسان غربی امروز به سعادت نرسیده و یا حداقل ما تصور می‌کنیم به سعادت نرسیده؟ شاید بعد از تفکر حلقه های مفقوده‌ای وجود داره که اون ها بهش نرسیدن و شاید اصلا براشون موضوعیت نداشته.

 

جا داره بیشتر به تفکر» و تعقل» بپردازیم. جایی گفته شد که انسان متفکر در مرحله بعد باید تعقل بکنه و تفکر به تنهایی شاید نتیجه درست و مطلوبی رو به دست نده. مفاهیمی که در ادامه میاد رو به نقل از یک فروم و اون جا هم به نقل از کتابی به نام تحقیق در کلمات قرآن آورده.

{فکر و تفکر به معنای اعمال نظر و تدبر برای به دست آوردن واقعیات» است. به کمک فکر، مجهول معلوم میشود.} 

{عقل: قوه و نیرویی است که به کمک آن خیر و صلاح مادی و معنوی تشخیص داده می‌شود. به تعبیر دیکر عقل وسیله‌ای است برای تحصیل سعادت» و کمال» به گونه‌ای که با نبود آن هیچ عبادت و ریاضت و زهدی فایده و منفعت نخواهد داشت}

با توجه به این تعاریف، سعادت صرفا با تفکر تضمین نمیشه و اگر با تعقل همراه نشه فرد ممکنه به بیراهه هدایت بشه. مسیری که بعد از تعقل پیشنهاد شده تدبر» نامیده میشه و به معنی دیدن مفهوم ورای ظاهر و در پشت هر چیزیه و به نوعی اون رو فهمیدن نتایج و دنباله‌ی هر چیزی معنا کردن. این وسط مرتبه ای بین تعقل و تدبر ذکر شده به نام تفقه اما شاید در بحث های غیر دینی موضوعیت نداشته باشه. مرتبه‌ی بعد از تدبر میشه تذکر. به طور خلاصه اگر بخوام رابطه بین این مفاهیم رو بررسی کنم این شکلی میشه:

تفکر-->تعقل-->تفقه-->تدبر-->تذکر

 

حالا برمیگردیم به همون تفکر و تعقل و پیدا کردن نسبتشون با شناخت». حدیثی وجود داره: العقول ائمة الافکار و الافکار ائمة القلوب و القلوب ائمة الحواس و الحواس ائمة الاعضاء. به نظرم این حدیث سیر شناخت رو تا مرحله‌ی تعقل بیان کرده. یعنی با ابزار فیزیکی که در اختیار داریم اطلاعاتی در اختیار حواس ۵ گانه قرار میگیره و بعد دریافت های حواس به مرکز احساس وارد میشن. در اینجا فکر با منطق، دو دو تا چهار تا میکنه و بخشی از پازل ناقصی که اطلاعات دریافت شده از حواس ایجاد کرده رو کامل میکنه. حالا میرسیم به تعقل، تمام این چیز هایی که دریافت شد باید بعد از تفکر در موردشون تعقل صورت بگیره که نتیجه نهاییش میشه تشخیص سعادت. ولی آیا تعقل هم یک فرایند صرفا منطقیه؟ اگر این طوره که هیچ فرقی با تفکر نداره. اینجاست که به نظر من پای ادراکات شهودی وسط کشیده میشه و به همراه خروجی تفکر، ماده‌ی اولیه‌ی لازم برای شروع تعقل رو فراهم میکنه.بنابراین:

خروجی فکر+ادراکات شهودی=پیش ماده تعقل

برای این که بحث تعقل برای ما امری جدی بشه به این چند تا آیه که در ادامه میاد توجه کنیم:

. إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجْسَ أَهْلَ ٱلْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا(احزاب-۳۳)

خداوند پلیدی رو از اهل بیت پاک کرده و من و شمایی که جزو اهل بیت نیستیم باید به صورت پیش فرض پلید باشیم، اما می‌رسیم به یک آیه دیگه که اونجا تکلیف پلیدی ما هم روشن میشه:)

وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَیَجْعَلُ ٱلرِّجْسَ عَلَى ٱلَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ(یونس-۱۰۰)

در این آیه گفته میشه که هیچکس بدون اذن خدا نمیتونه ایمان بیاره و خدا پلیدی رو بر کسانی قرار میده که تعقل نمی‌کنن. بنابراین یکم پیش میریم. اهل بیت و کسانی که ایمان‌ آوردن و بعد از ایمان آوردن تعقل کردن از پلیدی ها پاک میشن.

 

اما می‌رسیم به این که این کلمه رجس» که ما پلیدی معنیش کردیم ینی چی؟ ینی دچار یه آلودگی هستیم؟ بله. در روایتی از امام صادق (ع) اومده که این رجس در واقع همون شک عه و من فکر میکنم که مفهوم مقابل یقین باشه. بنابراین دچار آلودگی ذهنی یا همون شک هستیم تا وقتی که تعقل کنیم و از شک بیرون بیایم و به یقین برسم.

 

فکر میکنم کل قضیه برای ما روشن شد، فهمیدیم که توی چه زمینی داریم بازی میکنیم. در ادامه حتما در مورد تعقل بیشتر مینویسم، البته بعد از این که خودم فهمیدم چی به چیه :) لازم به ذکره کل فرایندی که در این نوشته شرح داده شد احتمالا تفکر محسوب میشه چون کاملا منطقی بوده و ادراکات شهودی هم پیش زمینه شون نبوده.

 

 

آتش زیر خاکستر


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها