اون روزی که میخواستم فکرمو جم و جور کنم و برم صحبت کنم، هر کاری کردم نشد؛ دلیلش هم این بود که از یه چیزایی مطمئن نبودم و تا از اون چیزا مطمئن نمیشدم نمیتونستم به مراحل بعدش فکر کنم. الان خدا رو شکر یکم بهتره اوضاع. خوشحالم از این که دارم جدی جدی به این موضوعات و مسائل فکر میکنم. واقعیت اینه که توی بحث تزویج یه چیزایی رو باید خییییلیییی در موردشون دقت کرد؛ ینی تحت هر شرایطی اینا اولویت اول رو دارن برای فکر کردن و تصمیم گرفتن، اینا میشه مسائل و موضوعات اصلی. در پله‌ی بعد مسائلی هستن که نسبت به مسائل اصلی، فرعی محسوب میشن ولی همچنان اهمیت دارن، ینی فرعی بودنشون نباید باعث بشه فکر کنیم مهم نیستن. یه سری چیزام هستن که من بهشون میگم حاشیه ای، شاید تاثیر گذار باشن ولی به معنای واقعی کلمه اونقدری مهم نیستن که بخوان روی تصمیم گیری ها اثر بزارن. با این مقدمه میریم که یکم در مورد این چیزا صحبت کنیم.

 

 

جزو اصول:

 

۱-تناسب های عقیدتی:به این معنی نیست که صد در صد مثل هم فکر کنید اما تا حدودی باید مشترکات داشت و البته در این زمینه فهم مشترک داشت. فهم مشترک هم نیازمند اینه که بشه در این رابطه بحث کرد بدون این که دچار برخورد غیرمنطقی و متعصبانه بشیم. واقعیت اینه که حفظ و بهتر کردن زندگی مشترک مهم تر از هر اعتقادیه، بنابراین شاید بعضی وقت ها باید بعضی بحث ها رو مسکوت گذاشت تا زمان مناسب تر. و البته من به شخصه متخصص علوم دینی نیستم بنابراین نظر من صرفا برداشت خودمه و نباید در حد یک متخصص روی نظرم پافشاری کنم.

 

۲-دغدغه های دینی یکی یا نزدیک باشد: نمیشه یکی آرزوش شهادت باشه، آرزو بنده‌ی خوبی شدن باشه ولی اون یکی اصلا این چیزا براش ارزشمند نباشه. چون به هر حال توی همچین چیزای مهمی نمیشه تنها پیش رفت. مگه میشه یکی شهید بشه ولی همسرش توی این راه کمک کننده و یاورش نباشه؟ بنابراین خیلی مهمه که لااقل دغدغه ها یکی باشن، حتی اگه در مورد شیوه‌ی رسیدن به اهداف اختلاف نظر باشه.

 

۳- به دل نشستن(صدا و سیما و حرکات و رفتار و تیپ و قد و بالا و.):زیاده عرضی نیست! نشسته اند.

 

۴-با چه چیزی احساس خوشبختی میکنی؟: اون چیز باید در وجود اون فرد باشه، حس میکنم که اگه بتونم در آینده آدمی باشم که باری از روی دوش جامعه‌اش برمیداره احساس خوشبختی میکنم. نمیخوام شعاری حرف بزنم ولی آدم باید به حدی برای اجتماعش مفید باشه که امام زمانش بهش افتخار کنه. حالا یه وقتی هست تو با تهیه جهیزیه برای یه عروس و داماد آدم مفیدی میشی؛ یه وقتی با تاسیس یه مرکز فرهنگی، یه وقتی با معلم شدن، یه وقتی با ت مدار شدن و .

 

 ۵-احترام: یکی از مهم ترین ها، دو نفر اگه نتونن احترام همدیگه رو نگه دارن، رابطه شون بسیار شکننده میشه و البته این به هیچ وقت مطلوب نیست. ما شاید برای خیلی آدم ها احترام قائل باشیم ولی جنس احترامی که آدم برای همسرش قائل میشه باید احترام متفاوتی باشه. متفاوت که میگم ینی از اون احترام ها که تحت هیچ شرایطی تبدیل به بی حرمتی نمیشه. ینی اگر بدترین کارها رو هم در حقت انجام داد(که البته اگه مرض نداشته باشه این کارو نمیکنه)، تو باز هم براش احترام قائل باشی و برای حفظ این پیوند در بهترین حالت خودش بیشترین تلاش رو بکنی.

 

۶-صداقت: صداقت فقط در گفتار نیست، این که من هیچ وقت دروغ نگم و هیچ چیز رو با قصد و نیت بد پنهان نکنم، خیلی مهمه ولی صداقت در رفتار هم نباید مغفول بمونه، آدم باید خودش باشه، ینی نقش بازی نکنه، سعی نکنه خودش رو یه آدم متفاوتی نشون بده. این میشه همون صداقت در رفتار. اهمیت این اصل اینجاست که صداقت معانی عمیقی رو میتونه منتقل بکنه مثل اعتماد، علاقه و محبت و. با انتخاب استراتژی صداقت، به صورت ضمنی نشون میدی که به طرفت اعتماد هم داری. چون همه حرفی رو به همه کس نمیزنن. و طرفت نباید مثل همه کس باشه. نکته دوم این که میتونه نشانه‌ی محبت و علاقت باشه. لحظه‌ای رو تصور کن که به مادرت داری دروغ میگی، خیلی لحظه بد و مزخرفیه چون به یکی از عزیز ترین هات که از عمق وجودت دوسش داری، اطلاعات غلط میدی. بنابراین صداقت داشتن حامل معنای محبت هم هست.

 

----------------------------------------------

اضافه شده در ۲۰ اردیبهشت:

۷-رشد و مثبت بودن: نمیدونم تا چه حد این عنوان در مباحث مرتبط با ازدواج جزو اصول محسوب میشه ولی حداقل اهمیتش برای من مشخص شده. دور و بر ما پر از آدماییه که هر لحظه دارن منفی بافی میکنن و از اوضاع گله میکنن، من نمیگم جای گله کردن نیست، چرا هست ولی باید دقت کنیم، وقتی داریم گله میکنیم یه چیزایی به دست میاریم و یه چیزایی از دست میدیم، باید اینا رو توی دو کفه‌ی ترازو گذاشت و با هم مقایسه کرد؛ چی به دست میاریم؟ یه احساس لذت از این بابت که غر زدیم و خالی شدیم، یه احساس لذت از این که بقیه هم تو دردی که ما داریم شریک ان، دیگه چی به دست میاریم؟ 

وقتی منفی فکر میکنیم و منفی حرف میزنیم و منفی نگاه میکنیم، در مرحله اول به خودمون ظلم میکنیم، اون خوراکی که به ذهنمون می‌دیم دقیقا روی عملکرد آینده‌اش تأثیر میذاره، مثل سوختیه که توی باک ماشین میزنیم و انتظار داریم خودرومون درست و تر و تمیز کار کنه. حالا فک کن توی باک ماشین ذهنت به جای بنزین سوپر، بنزین آشغالی ناخالص میریزی. خودت خروجی رو حدس بزن. موتوری که بعد چند سال مستهلک شده و توی تک تک سوراخاش کلی آت و اشغال رسوب کرده. حالا این که نگاه سلبی بود، ینی جواب این سوال بود که چرا نباید منفی باشیم. بخوایم ایجابی هم به قضیه نگاه کنیم مثبت بودن به طور اعم، برکات زیادی داره. در وصف مزایای مثبت بودن فقط این رو بگم که طبق نتیجه ای که اثر پروانه‌ای میتونه به دنبال داشته باشه، یک فکر مثبت و سازنده میتونه نقطه‌ی شروع دست یافتن به یه آینده‌ی روشن و درخشان باشه. حتی اگه این فکر مثبت باعث این اتفاق نشه، من میتونم تضمین کنم که اون فکر منفیه قطعا و حتما این حالت رو به وجود نمیاره. بنابراین حداقل با فکر مثبت حالت خوبه! همیشه در مواجهه با بعضی افراد حال بهم زن که در حال نق زدن و منفی بافی هستن صبر پیشه کردم و گذاشتم لااقل حرفشون تموم شه؛ ولی واقعا الان حس میکنم اون حرفایی که میزنن مثل اینه که یه لگن پر از فاضلاب بریزن رو لباسات، اگه کسی بخواد این کارو باهات بکنه تو جلوشو نمیگیری؟ 

حالا این همه حرف زدم که بگم اگر تو قصد کنی که به تمام این دنیا و پدیده‌هاش مثبت نگاه کنی و در موردشون مثبت فکر کنی، اگر شریک زندگیت در این راه همراهیت نکنه، خیلی خیلی کارت سخت میشه، البته سخت که چه عرض کنم، یه چیزی در حد ناممکن هاست.

 

 

 

 

۸-هوش و ذکاوت:شدیدا مخالف این حرفم که میگن دختر خنگ جذابه، سر و کله زدن با موجودی که نمیتونه تورو بفهمه کجاش جذابه؟ بله، ممکنه برای بعضیا جذاب باشه ولی همون بعضیا ملاک و معیارشون چیه؟ میخوان یه عروسک داشته باشن که وقتی نیازش دارن باهاش بازی کنن و وقتی ازش خسته شدن بندازنش کنار. نمیدونم حس میکنم اون کسایی که این جور چیزا توی ذهنشون میچرخه شاید به نوعی آفت مردسالاری به ذهن خسته شون زده و نمیتونن یه زن با فکر و اراده مستقل رو تحمل کنن. همین جا یه نکته‌ای رو اضافه کنم: چند سال پیش توی مدرسه یه محسن نامی بود که آدم خیلی مغرور و پر رویی بود، خب تا بخش مغرور بودنش رو با من مشترک بود ولی پر رو و از خود راضی بود. همیشه توی ذهنم سوال بود که چطور میشه یه آدم انقد از خود راضی و مستبد و حتی بعضی وقتا بی تربیت و غیر قابل تحمل بشه. پاسخ سوالم رو توی جلسه‌ای که مشاور مدرسه با پدر و مادر ها ترتیب داده بود پیدا کردم. همراه با پدر و مادرش وارد سالن شدن، ترتیب ورود به این شکل بود: محسن، پدرش، مادرش! خب خیلی ناجوره که آدم جلوتر از پدر و مادرش راه بره، همه‌ی اینا به کنار، وقتی جلسه تموم شد برای یه لحظه داشتیم از کنارشون عبور می‌کردیم. داشتم از تعجب شاخ در میاوردم، مادرش با یه لحن ملتمسانه‌ای پسرش رو آقا محسن صدا میکرد، طوری که من حس کردم این خانم مادرش نیست و کنیزشه؛ واقعا از دیدن این صحنه حالم بهم خورد. واقعا محیط یک خانواده مگه چقدر میتونه مردسالار باشه که شأن مادر رو تا این حد بیاره پایین. از اون روز توی ذهنم حک شده که همین آدما هستن که دنبال دخترای خنگ میگردن، همینایی که میخوان به روی زن تحکم» کنن. حالا یه بحث روانی هم هست، گفته میشه که آقایون دوست دارن در مواقعی ازشون کمک خواسته بشه، طوری که حس کنن همسرشون یا خواهرشون یا مادرشون میتونه بهشون تکیه کنه. بله، اگر مصداق خنگ بازی» نه خنگ بودن» باشه کل این قضیه، برام توجیه پذیره، ینی بالاخره حاجیه خانم خودش رو بخواد لوس کنه و طوری وانمود کنه که اونجا فقط مردشه که میتونه گره قضیه رو باز کنه، اینو میشه پذیرفت. از اون طرف هم میشه افراط رو مشاهده کرد. ینی خانم انقدر مستقل باشه یا انقدر ادای مستقل هارو در بیاره که برای مرد غیرقابل تحمل بشه. واقعا مرز بین این سه حالت ممکنه خیلی وقت ها مرز باریکی بشه که فقط یه خانم باهوش میتونه تشخیصش بده :)

 

۹-همراه بودن: این ویژگی رو اگه بخوام در چند کلمه خلاصه کنم، میشه این: رفیق خوب

خیلی از زن و شوهر ها رو میبینیم که مدل زندگیشون یه جوریه، ینی به شخصه از این مدلشون لذت نمیبرم. وقتی یه مقداری در کُنه قضیه ریز میشم، متوجه میشم که این یه جوری بودنشون به این خاطره که انگار ازدواج رو یه رابطه خاصی بین زن و شوهر میبینن. خاص از این نظر که یه چارچوب داره و اینا فقط باید درون اون چارچوب بگنجن، البته اون چارچوبشون یکم از نظر من مشکل داره و مشکلشم اینه که در نظر نمیگیرن که همسر آدم باید بهترین رفیق» آدم باشه. رفاقت در خارج از چارچوب ازدواج، ینی مثل من و علی، چیز جالب و مقدسیه، ینی من نه تنها دوست دارم این رفاقت و دوستی حفظ بشه بلکه سعی میکنم وضعیت دوستی رو نسبت به قبل بهبود ببخشم. رفاقت ینی: پایه بودن، ینی مرام داشتن. فک کن یه رفیقی داشته باشه که برای هر کاری که میخوای انجام بدی و نیاز به پایه داری، تورو میپیچونه و پایت نمیشه. خب مشخصه که بعد از یه مدت اون دوستی کمرنگ میشه. مثل خیلیایی که رابطه دوستی خودم باهاشون کمرنگ شد. و البته یه وقتی هست میخوای از یکی فاصله بگیری و دوستیتو ضعیف بکنی(تجربه این یکی رو دارم:) ) اول از همه اون بخشی که پایه همید رو میزنی نابود میکنی. به همین سادگی رفاقته از هم میپاشه. حالا میرسیم به مرام داشتن. نمیدونم مرام داشتن رو چطوری باید دقیق تعریف کنم ولی خودم رو آدم خیلی بامرامی نمیبینم. ینی خیلی با مراما رو دوس دارم ولی خودم شاید به حد و اندازه اونا مرام نداشتم. بی مرام هم نیستم ولی به اندازه‌ای که بعضیا برام مرام به خرج دادن من بهشون نرسیدم. البته راستشو بگم عامل این پدیده اون ایده‌آل گرایی درونم بوده که اجازه نمیداده به خیلیا به چشم کیس مناسب برای مرام گذاشتن نگاه کنم. همین حمید باقری بیچاره، صد بار بهم زنگ میزنه، ده بار پیام میده تا من جوابشو میدم. هر دفه هم کلی گله میکنه که نامردی، انقدری که من سراغ تورو میگیرم تو سمت من نمیای. و راست هم میگه. فک کنم این روزاس که باید آگهی بدم: به فرد مناسبی برای مرام ورزیدن نیازمندیم!(که البته واقعا هم نیازمندیم).

بازم این همه حرف زدم که چن تا نکته بگم: دایره آدمای اطرافم واقعا وسیعه ولی این که چرا یه رفیق شیش ندارم کاملا واضحه. برای یک نفر خاص به هر دلیلی نشده که مرام بزارم. ینی الان وقتی رفیقای قدیمیم رو بررسی می‌کنم میبینم که عامل خیلی صمیمی نشدن ما جدایی فیزیکی بوده. ولی یه نفری رو میخوام که جدایی فیزیکی باعث دور شدنمون نشه و البته پتانسیل صمیمی شدن رو هم داشته باشه. به عینه چند نفری در سال های اخیر زندگیم بودن که نشون دادن میتونن خیلی زود به رفیق صمیمیت تبدیل بشن ولی باز هم به دلایلی این اتفاق رخ نداده. امیدوارم فرد مورد نظر پتانسیل بالایی داشته باشه چون من شدیدا آماده‌ی مرام گذاشتنم :)

 

 

۱۰-مسئولیت پذیری: کلیدواژه ایه که خیلی در موردش صحبت میکنن ولی این روزا برای من شکل شوخی به خودش گرفته؛ شاید بپرسید چرا؟ عرض میکنم خدمتتون، بیشتر وقتا وقتی از شما انتظار مسئولیت پذیری دارن، در واقع میخوان شما رو برای مسئولیت پذیری تمرین بدن. خب تا همین جاش به نظر من مشخص میشه که چقدر مسخره است. با نیت تمرین دادن جلو میرن. بابا جان! شاید یکی مث من باشه، ینی تا وقتی واقعااااا یه مسئولیتی رو دوشش حس نکنه، مسئولیت پذیریش نیاد! بسه، جمش کن. بازیِ مسئولیت پذیری دیگه واسه سن و سال ما تیله بازی محسوب میشه. مسئولیت واقعی لازم دارم :) نمیدونم شاید بعضی از این مواردی که برای بعضیا مسئولیت‌های سنگین ایجاد میکنه در نظر من بچه بازیه. مثالش همین نشریه، چه از نوع علمیش چه از نوع تشکیلاتیش. مثال دیگه‌اش پادکست درست کردنه. بابا من تا همین جاشم یه گوینده‌ی نسبتا حرفه‌ای(البته بی ادعا) محسوب میشم. خدایی زشته بشینم یه پادکست در سطح دانشکده رو گویندگی کنم :(

 

 

 

تا همین جاش برای امروز بسه، بقیه فک زدنام بمونه برای روزای آینده :)

-----------------------------------------------------------

 

 ۱۱-اهل محبت

 ۱۲-مهارت های همسر داری

 ۱۳-ویژگی های ذاتی جنس مخالف

 ۱۴-در نهایت آرامشگری(جایگاه آرامشگری کجاست؟)

۱۵-بلوغ عقلانی:الف)برخورد سنجیده ب)مدیریت به هنگام ج)شوخی و طنز دقیق و به جا د)حفظ حرمت ها ه)ادب و حسن خلق

 

کتاب مطلع مهر بانکی پور: مطالب مهم و کاربردی؟

یک اصل مهم: با عقل و منطق و اصول پیش برو ولی در نهایت با دل انتخاب کن

 

 

 

 

فرعی ولی مهم: سربازی، شغل، اختلاف سن، تفاوت های اقتصادی، 

 

نگاه و دید نسبت به مباحث مادی: تنوع در امور- عدم علاقه به شغل ثابت و روزمره-کارآفرینی-ارتباط با جوان ها در مدرسه یا دانشگاه یا هر جا- مطالعه در همه حال- عدم س و عدم جاری بودن- عدم علاقه به ثروت زیاد و زندگی کردن در مناطق مرفه نشین شهر- شاید حتی در جاهایی دور تر از مرکز هیاهو

 

 

دیدگاه نسبت به تغییر و تربیت فرد مقابل؟ اگر خواست فرد بر تغییر باشد چه؟

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها